«در خانواده‌های کم‌درآمد، علی‌الخصوص در‌جوامع شرقی، در اغلب موارد اعضا از کسب موفقیت و حتی کسب و آرزوی آن دچار اضطراب می‌شوند و‌ معمولا این اضطراب نیروی به وجود آورنده واکنش‌های تخریب‌‌گر می‌شود؛ زیرا در ناهشیار، کسب موفقیت و‌ رسیدن به سطحی بالاتر از سطح خانواده  هم‌ارز با خیانت به خانواده و‌ منبع قدرت(تخطی از صلح ادیپال) خواهد بود…»

  سلمان اختر

در بحبوحه‌ی قیل و قالی که برای فیلم «برادران لیلا» ساخته «سعید روستایی» به راه افتاده بود، این فیلم را دیدم. برخلاف این روزهایم که جذابیتی در تماشای فیلم های ایرانی نمی‌بینم، فیلم مرا جذب کرد و تا به امروز با مقوله‌ای درگیر کرده که می‌خواهم با این نوشتار، به حل و فصل آن نزدیک شوم. من منتقد سینما نیستم (دوست داشتم باشم) تا بتوانم از نگاه سینمایی به تحلیل این فیلم بنشینم، در چنته‌ام از تکنیک‌های نقد فیلمنامه و… چیزی ندارم. دریچه‌ی نگاه من روانشناسی است. از این رو و طبق عادت مالوف، جذب آن چیزی شدم که باید؛ مفاهیم آشکار و پنهان انسانی و ارتباطی که فیلم درصدد به تصویر کشیدن آن است. درگیری من با این فیلم حول مفهومی به اسم «ترس از موفقیت[1]» می‌چرخد. تعارضی آشکار در شخصیت اصلی داستان یعنی «علیرضا» با بازی «نوید محمدزاده»:

«..شما راست می‌گین؛ من آدم ترسویی­‌ام. شاید باورت نشه من از اتفاقای خوبم می‌ترسم. وقتی همه چی خوبه منتظر می‌شم تا یه اتفاق بد بیوفته. همین مریم اینقدر خوب بود نتونستم نگهش دارم. بعدا تو کارخونه رفتم سراغ یه دختری که از اول عیب و ایراداش معلوم بود آخرشم به خاطر عیب و ایرادش ولش کردم. من از آدمی که نقص داره بدم میاد. از آدمی که بی‌نقصه می ترسم. ینی چی؟ من ازون مغازه هم می‌ترسیدم. چون من حتی از خوشبختی هم می‌ترسم…»

دیالوگی که نظر مرا جلب کرد و با رصد کردن شخصیت علی­رضا، بیشتر بسط این معنی را در فیلم مشاهده کردم. از این رو در این نوشتار برآنم تا با سیری در ادبیات روانکاوی مفهوم اضطراب موفقیت را جوریده و با اتفاقاتی که در فیلم برادران لیلا رخ می‌دهد منطبق کنم.

اضطراب موفقیت

اصطلاح ترس از موفقیت را به متینا هورنر[2] یکی از روانشناسان تجربی که پیشگام طراحی آزمونی فرافکن برای بررسی اضطراب دانشجویانِ پیگیر کسب موفقیت بود، نسبت می‌دهند (لوی، 1995). این اصطلاح در ابتدا به پدیده ای اشاره داشت که قبلاً توسط زیگموند فروید توصیف شده بود، این اصطلاح از نظر فروید به  افرادی اطلاق می شد که نسبت  به موفقیت های خود با احساس گناه و محکومیت شدید خود پاسخ می دادند و حتی در برخی موارد خود را مجازات می کردند (میلر، 1994). فروید در  سال 1916 و زمان انتشار مقاله «چند تیپ شخصیتی که می­توان در کار تحلیلی  آن­ها را مشاهده کرد[3]» از بیمارانی سخن می گوید  موفقیت را در خود سرکوب می کنند

«گاهی افراد زمانی بیمار می شوند که یک آرزوی عمیقاً ریشه دار و دیرینه در حال برآورده شدن باشد. … شکی نیست که بین موفقیت آنها و مریض شدن آنها رابطه علّی وجود دارد» .

در ادبیات فروید آن دوره، افراد در اثر امتناع کردن از ارضای تمایلات جنسی (لیبیدینال) به علت مواجهه با نیرویی فراتر و قوی‌تر از خود مجبور به سرکوب و کوتاه آمدن از امیال خود می­‌شوند که بخشی از این فرآیند غیر ارادی، ناآگاهانه و در اصطلاح ناهشیار بوده و بخشی دیگر نیز هشیار و آگاهانه است. از نگاه فروید بخشی از این فرآیند (به تاخیر انداختن لذت) لازمه زندگی با دیگران بوده  و روان رنجوری در این حالت امری گریزناپذیر از ارتباطات انسانی است. بعدها فروید نیرویی که باعث امتناع افراد از امیال خود می‌شود را «فرامن» نام‌گذاری می‌کند. درواقع اینگونه نیست که تاخیر در ارضا شدن همیشه بیماری زاست؛ اما اگر ذهن ببینند که این تاخیر طولانی یا همیشگی خواهد بود آن وقت است که بیماری آغاز می‌شود بیماری زمانی پدیدار می‌شود که میل جنسی (لیبیدینال) خود را در  مسیر رسیدن و دست یافتن به امیال و اهدافی بیندازد که همواره توسط فرامن ممنوع شده است. اهدافی که در آینده و درواقع برای همیشه ممنوع هستند. در این صورت است که فرامن یا همان نیروی برتر در روان افراد به عنوان یک مانع همیشگی برای رسیدن به لذت تعریف می‌شود (شوستر، 1955؛ کوانار و  ورمن، 1981).

از نظر فروید برای اشخاصی که دارای یک فرامن قوی می‌باشند رسیدن به موفقیت امری بسیار هراسناک است. زیرا هر کامیابی‌ای با موانع بسیار سختگیرانه از سمت فرامن روبرو شده است و دستیابی و کامیابی امری بعید است. حتی اگر این موفقیت‌ها در دسترس و نزدیک باشند. درواقع وقتی بواسطه وجود یک فرامن قدرتمند، کامیابی از مادر و میل جنسی به تاخیر می‌افتد، نحوه مواجهه با کامیابی و ارضای لذت و همچنین کاربرد آن بسیار ناآشنا و ترسناک به نظر خواهد رسید و هر موفقیتی یعنی هر کامیابی‌ای با انتظار مجازات مواجه خواهد شد. کامیابی یا موفقیت برای این افراد چیز دوری نیست اما دسترس ناپذیر است زیرا همیشه توسط فرامن ربوده خواهد شد. موفقیت چیزی است که همواره متعلق به فرامن است و دستیابی به آن گناه و تخطی از قوانین است به طوری که برای آنها رسیدن به موفقیت مقارن است با رخ دادن اتفاقات ناخوشایند (شوستر،1955).  در این افراد تاثیرات روانی این سوال که «آیا آن­ها به من اجازه خواهند داد این موفقیت را داشته باشم» در لحظات نزدیک شدن به موفقیت مدام در حال تکرار شدن است. سوالی که پاسخش «خیر، تو اجازه نخواهی داشت!» است (بوکوفسکی، 2022).  از آنجایی که موفقیت برابر است با کامیابی و کامیابی در این افراد امری است منع شده و مختص فرامن، بنابراین تلاش برای موفق شدن برابر است با تلاش برای بدست آوردن جایگاه فرامن و گلاویز شدن با آن. این تلاش همیشه محکوم به شکست است زیرا فرامن در این افراد جایگاهی غیر قابل شکست دارد  و گلاویز شدن با آن نتیجه‌ای جز اختگی ندارد. این تهدید همیشگی اختگی است که افراد را مجبور به ترک آرزوهای خود می‌کند. اختگی یک اصطلاح روانکاوانه و یک استعاره جنسی برای نشان دادن مجموع واکنش‌های بازدارنده‌ای است که افراد به صورت ناهشیار در مواجهه با منابع قدرت انجام می­‌دهند واکنش‌هایی که با اعتماد به نفس پایین، شرم و ارعاب همراه است (اووسی، 1965).

علیرضا در مقابل موفقیت مقاوم است. وقتی لیلا (ترانه علیدوستی) در مورد رویاهایش و نقشه‌هایی که برای ساخت یک زندگی بهتر دارد (سکانس مطب دکتر) می‌گوید، علیرضا مدام پا پس می‌کشد، استرس می‌گیرد و این اتفاق را امری نشدنی می‌داند. علیرضا شخصیتی است که از منابع قدرت هراس دارد. در سکانس ابتدایی فیلم که درگیری کارگران و اربابان کارخانه را نشان می‌دهد، علیرضا هراسان به دنبال فرار از مهلکه است و سرگردان به دنبال راهی برای نجات خویش است. تلاش برای رو در‌ رو نشدن با اربابان قدرت. این سکانس تصویر شفافی است از شکست علیرضا در جنگ با فرامن و به معنی دیگر هراس از اخته‌گی. علیرضا مغلوب همیشگی جنگ بین من و فرامن است… در دیالوگ‌ها و اکت‌های علیرضا، داشتن زندگی بدون تنش و درگیری، دوری از استرس و تلاش برای آرام کردن اوضاع به هر شکل ممکن، بسیار پر رنگ است. روان علیرضا هر لحظه آماده است تا در درگیری‌های خانوادگی فضای متشنج را آرام کند، زیرا هر تنشی برای وی نشان‌دهنده یک ناامنی و شکست بزرگ است. به عبارت دیگر علیرضا شکست همیشگی‌اش در برابر فرامن را با آرامش تصنعی که برای خود ساخته حل و فصل می‌کند. در چنین فضایی عملی شدن پیشنهادی که از سمت لیلا مطرح می‌شود نیازمند تغییر معادلات حل و فصل و سرباز کردن زخمی است که از درون عفونت کرده است می‌باشد و موفقیت به عنوان پیامد طبیعی این فرایند رشدی، بسیار ترسناک و تلخ به نظر خواهد رسید.

از منظری دیگر، در افراد دارای اضطراب موفقیت، کسب موفقیت هم‌ارز با تصاحب جایگاه قدرت است. یعنی غصب نقش پدر. برای این افراد موفق شدن برابر است با شکسته شدن منزلت پدر و از بین رفتن شان و منزلتی که وی دارد. قرار گرفتن در چنین موقعیتی بسیار اضطراب‌زاست. زیرا منبع قدرتی که قانون تعیین می‌کند دیگر وجود ندارد و در این حالت بی‌نظمی و هرج و مرج وجودی سرتاسر وجود آنها را فرا خواهد گرفت. دنیای بدون پدر دنیای ناامنی است.. بنابراین باید جایگاه پدر حفظ شود ولو تاوان آن موفق نشدن است (کولر، 2006).

علیرضا نسبت به بقیه فرزندان دغدغه بیشتری نسبت به سلامت پدر و مادر دارد و همین امر باعث می‌شود که در نظر آنان فرزند خلف به حساب بیاید. علیرضا با پدر و مادر مهربان و محترم‌تر از بقیه رفتار می‌کند و مدام نگران سلامتی آنها است. اضطراب از دست دادن پدر در علیرضا به حدی است که حاضر است از موفقیت خود چشم‌پوشی کند اما جایگاه پدرانگی پدر حفظ شود. دیالوگ‌هایی که در سکانس گفت‌وگوی لیلا با برادران پس از ایست قلبی برادران با محوریت علیرضا مطرح می‌شود یک برش ملموس از حفظ جایگاه پدر به بهای فدا کردن موفقیت (از دست دادن مغازه) است.

­­نمونه‌های دیگری از ترس موفقیت را در افرادی می‌توان دید که بسیار سخت کار می‌کنند و به سخت کوشی خود افتخار می‌کنند. از این رو این فضا را می توان آسیب‌شناختی نامید که این افراد به این سخت کوشی و افسردگی خود افتخار می‌کنند. کار در این افراد به عنوان دفاعی در برابر انتقادهای بی‌پایان ابژه است. آنها همواره رقیبی را احساس می‌کنند که در محیط کار چشم به آنها دوخته است و قرار است باعث اذیت و آزار و اخته‌شدن آن‌ها شود، بنابراین با سخت کوشی بدون موفقیت به آنها می‌فهمانند که برای جایگاه آنها خطری ندارند و تنها می‌خواهند که اخته نشوند. در این طیف، نیاز به موفقیت با کار زیاد جبران می‌شود. دفاعی که می‌تواند در برابر میل انفعال نیز پاسخگو باشد (بوکوفسکی،2022).

شخصیتی که کارگردان از علیرضا ارایه می‌کند این بخش را نیز پوشش می‌دهد. این بعد از شخصیت علیرضا همانندسازی است که با پدر دارد. پدر خانواده فردی است که با غرور خاصی نسبت به دوران شغلی خود صحبت می‌کند و به تعهد کاری‌ای که داشته می‌بالد. علیرضا نیز تنها عضو خانواده است که مانند پدر تعهد کاری دارد و خود را به نوعی درگیر کار کرده است و جالب اینجاست که در کسوت پدر نیز در آمده است. یعنی کارگر متعهد یک فضای کارگری است. تا جایی که زمانی که همکاران علیرضا در حال احقاق حق خود هستند، درگیر نشدن با مسئولین کارخانه و فرار کردن را به ماندن ترجیح می‌دهد. به امید روزی که دوباره بازگردد و روند شغلی متعهدانه و بدون دغدغه خویش را دنبال کند.

در جوامع جنسیت­‌زده، مردانگی به عنوان نشانه‌ای از قدرت و زنانگی نشانه ضعف و تسلیم بودن و حقارت تلقی می‌شود . این المان‌های فرهنگی مدام از هر نسلی به نسل دیگر در حال انتقال است. بنابراین نوجوانی را تصور کنید که هنوز به بلوغ نرسیده است مدام در حال تحمل این اضطراب ناشی از فضای رقابتی با منابع قدرت خودش است. معادله شکست در این افراد به این شکل است: من یک شکست‌خورده هستم من اخته شده‌ام، من زن هستم. درواقع هر فضای رقابتی برای وی زمینه تجربه یک شکستی است که در آن باید خود را به عنوان یک زن تسلیم مردی قوی کند. این قضیه برای زنان نیز صادق است. جامعه‌ای که در آن زن نماد حقارت است، خود جنس زن را نیز از زن بودن می‌هراساند. وقتی زن به عنوان جنس مغلوب در رابطه جنسی معرفی می شود زن را دچار تروما می‌کند، در این صورت تمامی اضطراب‌های بالا برای وی نیز صدق می‌کند. یک زن، شکست خوردن را در ناهشیار خود معادل با مغلوب شدن جنسی و تروماهای ناشی از آن می‌داند. این نگاه باعث می‌شود که این زنان نیز مانند مردان آرزو داشته باشند که مرد باشند یعنی آلت مردانه داشته باشند و این آلت نمادین را می‌توانند در رفتارهای مردانه و یا کسب قدرت بیشتر و تلاش‌های تخریب‌گرانه برای موفقیت‌های بیشتر و قدرت دید. معادله اختگی در این زنان به این شکل است: که من یک مرد نیستم من یک زن هستم. در این زنان ممکن است زنانگی هر روز ضعیف‌تر شود چرا که الت شریک جنسی به عنوان یک رقیب تلقی می‌شود و ممکن است آن‌ها را دچار اضطراب کند و بیماری‌هایی مانند واژینیموس و… را نیز به‌دنبال خود بیاورد. همین قضیه ممکن است باعث کاهش عزت نفس و فرایندهای رشدی مثبت شود (کولر، 2006).

کارگردان به دنبال نشان دادن فضای جنسیت­‌زده غالب بر جامعه است. داستان با  سکانسی که پدر (سعید پورصمیمی) تاکید دارد تا پسر بودن فرزند پرویز (فرهاد اصلانی) را ببنید آغاز می‌شود. و در ادامه لیلا با پیشنهاد کاری خود داستان را پیش می‌برد.  پیشنهاد موفقیت توسط لیلا -یک زن- مطرح می­‌شود. پیشنهادی که گرچه در ابتدا توسط برادران پذیرفته می‌شود اما از آنجایی‌که به صورت ناهشیار این مفاهیم جنسیت‌زده مشغول ایفای نقش خود می‌باشند، در نهایت توان به سرانجام رسیدن ندارد. پذیرش پیشنهاد لیلا در این بستر جنسیت زده، به مثابه پذیرش زنانگی و شکستن تابوهای آن است. این فضای جنسیت زده با دیالوگ‌های مادر خانواده (نیره فراهانی) تکمیل می‌شود. مادری که نقش فرهنگی خود را کامل پذیرفته و با دختری که مقابل این کلیشه‌ها ایستاده است به شدت در حال مقابله و نزاع است. همراهی مادر با این باورها واضحا در سکانسی که منوچهر (پیمان معادی) مشغول جمع کردن چمدان است را می‌توان دید. مادری که همه اتفاقات ناگوار رخ داده برای خانواده را از چشم لیلا و پیشنهاد وی می‌بیند.

 در روایت فیلم، پیشنهاد موفقیتی که توسط لیلا مطرح می‌شود اگرچه از سمت علیرضا در نهایت و با اکراه پذیرفته می‌شود اما آنچنان لرزان است که با یک اتفاق درهم شکسته می‌شود تا آن را پس بزنند. علیرضا و برادران در نهایت نمی‌خواهند و نمی‌توانند در فضای رقابتی ایجاد شده بمانند. زیرا برای آنها در این جامعه جنسیت زده تصور شکست، اضطرابی معادل با زن بودن در جامعه زن‌ستیز  را دارد. هر فضای رقابتی برای افرادی که مقهور باورهای فرهنگی جامعه جنسیت‌زده هستند قابل تحمل نخواهد بود، زیرا شکست در این جامعه مفهومی جز مغلوب شدن، زن بودن و اختگی نخواهد داشت.

 از نگاه کوهات (1981)  دو نوع نا امیدی وجود دارد، سازنده و آسیب‌زا. نوع سازنده ناامیدی، با ایجاد تاخیر کافی در حاصل شدن کامیابی و در نهایت بخشیدن کامیابی به شخص، همزمان که کودک را دچار حدی از تنش می‌کنند اما در نهایت با دادن کامیابی، الگوی تلاش برای رسیدن به آرزو را در روان ایجاد می‌کنند. این الگو برای به دست آوردن موفقیت از طریق این نوع از ناامیدی بوجود می‌آید و بر اساس کارکرد مغز، کودک  به‌واسطه تاخیری که در مسیر تجربه می‌کند می‌آموزد که برای رسیدن به موفقیت لازم است تلاش کند تا در نهایت به اهداف خود برسد. کوهات این نوع از ناامیدی را سرخوردگی بهینه[4] می‌نامد. در سرخوردگی بهینه، کودک ارتباط خود را با واقعیت حفظ می‌کند، زیرا پاداش تلاش خود را دریافت کرده است و کامیابی خیالی جایگزین کامیابی واقعی نمی‌شود. توانایی روان کودک در یادگیری تشخیص واقعیت از خیال، در صورتی که در معرض ناامیدی‌های شدید آسیب‌زا قرار گیرند، یا هنگامی که دوره تاخیر برای دریافت پاداش از تحمل روان کودک فراتر می‌رود و یا زمانی که کامیابی­‌های داده شده توسط محیط غیرقابل پیش بینی باشد، مختل می‌شود. در ارتباط خود را با واقعیت قطع می‌کند، زیرا واقعیت توانایی ارضای نیازهای وی را ندارد و از طریق خیال خود را ارضا می‌کند. در چنین شرایطی است که موفقیت دیگر نه امری واقعی بلکه صرفا امری خیالی خواهد بود. کارکرد اصلی این قبیل تجارب آسیب‌زا این است که افراد را از رشد باز می‌دارند و صرفا فانتزی‌هایی از جنس نشخوار فکری، انتقام و خشم خودشیفته‌وار را به کودک هدیه می‌دهند.

لیلا و برادرانش در سرتاسر زندگی خود از سمت پدر و مادر ناکامی را تجربه کرده‌اند. پدر شخصیتی است که داشته‌های خود را از خانواده پنهان می‌کند و اجازه هیچ تمتعی را به اعضای خانواده نمی‌دهد. خانواده سال‌هاست درگیر فقرند با این وجود پدر در حساب بانکی خود مبلغ قابل توجهی پول پس‌انداز کرده است. اعضای خانواده به صورت جیره‌‌­بندی شده و کاملا مشروط از امکانات مادی پدر بهره‌مند می شوند سکانسی که پدر، پرویز را به خاطر نامگذاری فرزندش با گرفتن کارت بانکی و تفتیش و  پس گرفتن مواد غذایی که پرویز و همسرش از خانه پدر کش رفته‌اند، آنها را از خانه بیرون می‌کند. لیلا و برادرانش در چنین شرایطی بزرگ شده‌اند و هر یک درگیر فانتزی‌های جایگزین واقعیت هستند. فرهاد (با بازی محمدعلی محمدی) به گفته لیلا مشغول عضله بازی و پرخاشگری زیادی از خود نشان می‌دهد، پرویز وزن خود را نمی‌تواند تحمل کند که استعاره‌ای از بی‌مسولیتی و رها کردن زندگی است . منوچهر مدام در پی به دست آوردن پول از مسیرهای غیرقانونی است و علیرضا با دور شدن از فضای خانه و غرق شدن در محیط کار، آرامشی ساختگی را برای خود دست و پا کرده است.

از نظر فروید، پرخاشگری یک امر ذاتی است و مهم توانایی شخص در استفاده از این توانایی در جهت درست است (برنر، 1971). ترس شدیدی که کودک از منابع قدرت دارد باعث می‌شود این تصور ساخته شود که همیشه رقیب از من قدرتمندتر است و من مغلوب خواهم شد. در این شرایط میل به نابود کردن رقیب قدرتمند باعث شکل گرفتن یک گناه بسیار بزرگ می­‌شود و کودک برای رهایی از ان احساس گناه و همچنین پیشگیری از آسیب دیدن خود توسط رقبای قدرتمندتر، پرخاشگری خود را مهار می‌کند.  بنابراین هیچ گونه تلاش ناهشیار برای پرداختن به پرخاشگری وجود ندارد. با بروز چنین اتفاقی، این تصور که پرخاشگری همواره باید با خشونت همراه باشد به طور نمادین در همه شئونات زندگی گسترش می‌یابد و  کودک خود را مدام در میدان رقابتی می‌بیند که رقیبی بسیار خشن را به وی تحمیل خواهد کرد. در چنین فضای خشونت‌آمیزی چه اتفاقی برای شخصیت کودک می‌افتد؟ از نگاه روانکاوی هدف پرخاشگری در نهایت تخریب شی است تا به این وسیله شخص بتواند رشد خود را ادامه دهد(برنر، 1971). اما در این حالت کودک با انتظار حمله مداوم توسط مافوق رشد می‌کند. با مهار پرخاشگری هیچگاه شی تخریب نمی‌شود و نتیجه عدم امکان رشد است. این نقصان ایجاد شده، اعتماد به نفس را تضعیف می‌کند، عزت نفس را کاهش می‌دهد و احساس مزمن بی‌کفایتی را ایجاد می‌کند. فرد در سنین بزرگسالی آرزوهای زیادی دارد ولی نیرویی برای پرداختن به این آرزوها در خود نمی‌بیند و نمی‌تواند تلاشی برای به‌دست آوردن آن‌ها انجام دهد. این افراد با جاه طلبی سودای پیشی گرفتن از رقبیان خود را دارند، اما در نهایت به‌وسیله خودی سختگیر و ترسیده از گناه متوقف می­‌شوند.

علیرضا از چالش گریزان است. خواه این چالش در محیط کار باشد خواه یا تلاش برای ایجاد یک شغل یا در اعلان نداشتن سکه به عموزاده پدر (سکانس تالار با بازی مهدی حسینی نیا). در علیرضا پرخاشگری مهار شده و جایگزین آن ترسی است که با خود به همراه دارد. پدر گرچه سالخورده است، اما در روان علیرضا شیء مخرب قدرتمندی است که تمام قد در برابر موفقیت ایستاده است. علیرضا برای رسیدن به موفقیت چاره‌ای جز استفاده از امکان پرخاشگری برای تخریب شیء مخرب درونی خود ندارد. اتفاقی که نهایتا نه توسط وی، بلکه به دست لیلا رخ می‌دهد. سیلی زدن لیلا به پدر، سیلی زدن به تمامیت نظام قدرت‌طلب جای گرفته در روان اعضای خانواده است، آغازگر افول ارباب پیر قدرت، تغییر نقش­‌ها و تولد بستری جدید برای تعامل است. لیلا اضطراب تخریب شی را حل و فصل کرده است. اضطرابی که برادران لیلا هیچ کدام توان رویارویی با آن را ندارند. نماد بارز این اضطراب، واکنش فرهاد به سیلی خوردن پدر است. دنیای فرهاد با شکسته شدن منبع قدرت،  ناامن شده و واکنش شدید وی را بر می‌انگیزد. فرهاد نماینده جامعه‌ای است که برای بقای خویش نیاز به روان‌رنجوری‌ای دارند که هسته اصلی آن، پرخاشگری مهارشده و عدم تخریب شی است. جامعه‌ای مضطرب که مدام در حال باج دادن به شی مخرب درونی خویش است. موفقیت در این جامعه چیزی دور و دیر است، هم برای اعضا و هم برای زمامداران. جامعه‌ای که پدر، چوب حراج به سرمایه فرزندان خود می‌زند تا دل اربابان قدرت را به‌دست آورد. در این قاب هم پدر و هم پسران بازی موفقیت را باخته‌اند. از نگاه کارگردان چاره رهایی گره‌ای تعارض با دست‌های لیلا باز می‌شود. اتفاقی که در نهایت، منجر به رهایی علیرضا و تعامل بهتر وی با روان‌رنجوری‌اش می‌شود. رقص سوگوارانه علیرضا در سکانس پایانی، نمونه‌ای از صلح و رهایی برقرار شده بین او و شیء است.    


[1] Fear Of Sucess

[2] Matina Horner

[3] Some Character-Types Met with in Psycho-Analytic Work

[4] Optimal frustration

منابع

Akhtar, S. (2010). Immigration and acculturation: Mourning, adaptation, and the next generation. Jason Aronson.

Bokuwski. R. (2022). Fear Of Success. retrieved from the link http://psychreviews.org/fear-of-success/

Brenner, C. (1971). The psychoanalytic concept of aggression. Int. J. Psycho-Anal, 52(2), 137-144.

Cavenar Jr, J. O., & Werman, D. S. (1981). Origins of the fear of success. The American Journal of Psychiatry, 138(1), 95-98.

Freud, S. (1971). Some character-types met with in psycho-analytic work (1916). Chapter III. Criminals from a sense of guilt.

Levy ST, Seelig BJ, Inderbitzin LB (1995). On Those Wrecked by Success: A Clinical Inquiry. Psychoanalytic Quarterly 64:639-665.

Miller JR (1994). Fear of Success. Journal of the American Academy of Psychoanalysis and Dynamic Psychiatry, 22:129-136

Ovesey, L. (1962). Fear of vocational success: A phobic extension of the paranoid reaction. Archives of General Psychiatry, 7(2), 82-92.

Rabstejnek, C. V. (2015). FEAR OF SUCCESS: A Phenomenon with Assorted Explanations (Including Psychoanalytic, Feminist, and Other Theories).

Kohut, H. (2018). The search for the self: Selected writings of Heinz Kohut 1978-1981. Routledge.

Schuster, D. B. (1955). On the fear of success. The Psychiatric Quarterly, 29, 412-420.

Kavaler-Adler, S. (2006, June). “My graduation is my mother’s funeral”: Transformation from the paranoid-schizoid to the depressive position in fear of success, and the role of the internal saboteur. In International Forum of Psychoanalysis (Vol. 15, No. 02, pp. 117-130). Taylor & Francis Group.

اشتراک گذاری:
نمایش دیدگاه ها (0)

دیدگاهتان را بنویسید