کافی است به گذشته و میراث به جامانده از گذشتگان خود نگاه کنیم تا این سوال را مطرح کنیم که: آیا روانکاوی را می‌توان پیدا کرد که مهاجر نباشد؟ به یک معنا همگی ما مهاجریم.

آندریا هاینال 

مهاجرت بخش بسیار مهمی از تاریخ روانکاوی است. با روی کار آمدن رژیم نازی، ابتدا در آلمان، سپس در اتریش، تقریباً همه تحلیلگران مجبور به مهاجرت شدند. همه‌ی روانکاوان یهودی و تحلیلگران فعال سیاسی در معرض تهدید جدی قرار داشتند و به کشورهای خارج از نفوذ رژیم نازی پناه بردند. اغلب چندین بار مهاجرت کردند. در آلمان، جنبش مهاجرت، که قبلاً در پایان دهه‌ی 1920 آغاز شده بود، پس از سال 1933 به مهاجرت تقریباً همه روانکاوان تبدیل شد. در سال 1932، انجمن روانکاوی آلمان (DPG) دارای 56 عضو و 34 نامزد بود که از این تعداد، تقریباً 100 روانکاو کشور را ترک کردند، از جمله ملانی کلاین، کارن هورنای، ادیت جاکوبسون، هانس ساکس، مکس ایتینگون، اتو فنیکل، ویلهلم رایش، تئودور ریک، گئورگ زیمل و غیره. پس از سال 1938، تقریباً همه تحلیلگران باقی مانده، از جمله فروید و خانواده‌اش، مجبور به ترک شدند. بین سال‌های 1902 تا 1938، انجمن روانکاوی وین دارای 150 عضو بود که 95 نفر از آنها در سال‌های 1938/39کشور را ترک کردند. به گفته ماکاری (2008)، تا سال 1943، 149 روانکاو با کمک یک حلقه پنهانی به ایالات متحده منتقل شدند. از همان ابتدا، تحلیلگران مهاجر ایده‌های بنیادین روانکاوی را در بستر و فرهنگ جدید منتقل کرده و پرورش دادند. از لندن و بحث­‌های داغ مدرسه تاویستاک گرفته تا آن سوی اقیانوس اطلس و آمریکای لاتین و نسخه بیونی روانکاوی، همگی ماحصل پدیده­‌ای  به نام مهاجرت هستند.  این جمله از دکتر فردریکو گنزالس(2016) گزاف نیست که «تصور سرزندگی نظریه روانکاوی امروزه بدون تأثیرات مهاجرت تقریباً غیرممکن است». مهاجرت به خودی خود فرآیندی است که در آن مرزهای فیزیکی و روانی افراد به راحتی جابه جا و مختل می‌­شود.  مهاجر، مانند تحلیلگر، خود را در موقعیتی تازه و عجیب می‌بیند، مجبور به نوآوری می‌شود و آغازگر شروعی جدید است. در این سلسله نوشتار بر آنیم که این تجربه جمعی از تحلیلگران را که منجر به فراز و نشیب و تاثیرگذاری در حوزه نظریه و عمل روانکاوی شده است مورد توجه و تعمیق بیشتر قرار دهیم.

فروید

تصور شکل گرفتن روانکاوی بدون تاثیر مهاجرت بر روی بنیان‌گذار آن امری بعید است. زندگی فروید بسیار پیش­‌تر از تولد وی تحت‌تاثیر مهاجرت قرار گرفته بود، آنزیو (1986)، در توصیف دوران پیش از فروید می‌نویسد:

 « پدر زیگموند، جیکوب، در تیسمنیتز در شرق گالیسیا، در مرز بین لهستان و اوکراین،  و در سرزمینی مملو از مبارزه طبقاتی و رقابت بین لهستانی‌ها و یهودیان به دنیا آمد. جیکوب تاجر بود و به‌واسطه شغلش سفرهای زیادی را به اقصی نقاط اروپا داشت و در نهایت خانواده‌ی خود را از تایمنتیز به فرایبرگ، جایی که زیگموند در آن متولد شد آورد. فروید در خانواده بزرگ چند نسلی متولد شد که زبان‌های آلمانی و چکی در آن رواج داشت. یقینا تاثیرات فرهنگی و مذهبی در کنار این تنوع زبانی باعث شده بود که اولین فضای اجتماعی تجربه شده توسط فروید، گرفتار حلقه‌ای  از تعارض، اتحاد و فرمانبرداری باشد».

همین امر باعث شده است تا از نظر آنزیو (1986) فروید

«متعلق به یک فرهنگ نباشد، بلکه از درهم تنیده شدن فرهنگ‌ها ساخته شود.  همین دلیل برای فهم این نکته کافی است که  چرا او توانسته جنبه‌های مختلف و درهم تنیده از روان را اینگونه درک کند».

وقوع بحران اقتصادی که در سال 1859 دامان جیکوب را نیز فرا گرفت و باعث شد تا از فرایبرگ به وین مهاجرت کند. اتفاقی که منجر به سقوط امپراطوری خانوادگی جیکوب شد. فروید سال­‌های اولیه‌ی زندگی خود را در حال جابه‌جایی در محله‌های تنگ و باریک وین گذراند. به گفته ارنست جونز (1953) فروید خاطرات این دوران را «به وضوح بسیار ناخوشایند» می داند به‌طوری که « حتی ارزش یادآوری نداشتند». وی به شدت دلتنگ آزادی و لذت‌های روستایی بود. برای فروید، دوران کودکی گمشده در فرایبرگ به نوعی بهشت گمشده (عدن) غیر قابل بازگشت است. ارنست جونز در تحلیل تاثیرات این اتفاقات برروی فروید می‌نویسد:

«فروید هشتاد سال بعد و با مهاجرت به لندن، به اجبار به سنت دیرینه‌ی خانوادگی خود، یعنی مهاجرت بازگشت».

آتش جنگ جهانی دوم و مهاجرت اجباری ناشی از آن، دامن روانکاوان را نیز گرفت و فروید بعد از مدت‌ها دوباره طعم مهاجرت را می‌چشد. فروید حال خود را برای اتینگتون در سال 1938 اینگونه توصیف می‌­کند:

«این حس رهایی در من با اندوهی عمیق آمیخته است، زیرا علی‌رغم همه چیز، هنوز زندانی را که در آن زیسته‌ام دوست می‌دارم. احساس رضایت از زندگی جدید با این سوال از بین می‌رود: یک قلب خسته تا کی می‌تواند هر کاری را انجام دهد»

به طرز عجیبی آخرین مهاجرت فروید بر روی آخرین اثر وی یعنی «موسی و یکتاپرستی»  تاثیر گذاشته است. موسی و یکتاپرستی در چهار سال پایانی زندگی فروید و هم‌زمان با بحبوحه‌ی جنگ دوم جهانی و مهاجرت اجباری وی به رشته تحریر درآمده است. تردید در اصالت عبرانی موسی و بیرون راندن وی از مصر (طعنه‌ای طنزآلود به جهان‌بینی فاشیستی هیتلر که تفاوت نژادی را رکن اصلی در طبقه‌بندی انسان‌ها می‌داند)، کشته شدن موسی توسط پیروانش (اشاره به ترس فروید نسبت به از بین رفتن روانکاوی و همسان انگاشتن مهاجرت اجباری با مرگ در نظر فروید) و تشکیل آئین یهودیت هرچند که موسی (فروید) به مصر باز نمی‌گردد اما اندیشه یکتاپرستی وی بعدها منجر به به وجود آمدن دین یهودیت ( فراگیر شدن روانکاوی فرویدی)  می‌شود. به طور کلی هم‌ذات‌پنداری فروید با موسی از نکته‌های قابل تامل در این کتاب است. فروید برای نقش اصلی کتاب خود، موسی را انتخاب می‌کند؛ شخصیتی که زندگی فروید شباهت‌های بسیاری با زندگی وی دارد. موسی نیز همانند فروید بالاجبار از همان نوزادی، از وطن خود رانده می‌شود؛ هر دو بنیانگذار اندیشه‌ای جدید هستند، هر دو مدام مورد بی‌مهری جوامع خود قرار می‌گیرند  و در نهایت هر دو مجبور به تبعید و تحمل مصائب مهاجرت می‌شوند. صرف نظر از صحت و سقم ادعای تاریخی مطرح شده در کتاب، ایده­‌های مطرح شده در راستای تقویت اندیشه اصلی فروید است؛ تبعید از مصر، هم‌ارز با هجرت از هشیار به ناهشیار پنداشته می‌شود. تبعید از مصر حاوی پیام‌ها و رمزهایی است که باید در بستری جدید پردازش شده و بازگردانیده شوند، اما این بار در قالبی جدید. بتی فوکز (1999)، موسی و یکتاپرستی را نوعی فرامتن می­‌داند که بنای روانشناختی آن بر پایه­‌های مهاجرت بنا شده است. از نظر وی

« فروید می­‌توانست بیماران خود را  فارغ از جنسیت، قومیت، فرهنگ و به نوعی عضو جامعه‌ای بزرگتر ببیند، اگر چه مرزهای جغرافیایی باعث تثبیت بخش­‌هایی از هویت آن­ها می‌شد اما در نهایت همه‌ی آن­ها عضو جامعه‌ای بزرگتر بودند، جامعه‌ای که فراتر از هر مرزی است: ناهشیار».

فروید مهاجر نمی‌تواند هیچ‌گاه در سرزمینی بماند خواه این زمین فرایبرگ باشد یا لندن، خواه مصر باشد یا مدین و خواه هشیار باشد یا ناهشیار. حرکت و رمزگشایی از هشیار به ناهشیار را می‌توان یکی از اصلی‌ترین تاثیرات مهاجرت بر فروید دانست. هشیار سرزمینی با رنگ و بوی آشناست که شخص برای رسیدن به رشد و تعالی چاره‌ای جز ترک آن و پا گذاشتن به دنیای ناآشنا ـ دنیایی که هر چیزی در کمال آشنایی ناآشنا به نظر می‌رسد ـ ندارد. همچنان که فروید در سرزمینی غیر از وطن خویش رشد و نمو و تعالی پیدا کرد، در روانکاوی نیز، شخص برای رسیدن به رشد و تعالی چاره‌ای جز گز کردن در سرزمین ناهشیار و دست و پنجه نرم کردن با چالش‌های آن ندارد. مانند مهاجری که به واسطه ورود به دنیای جدید به نوعی در حال بازسازی دنیای گذشته خویش است، فرآیند تحلیلی نیز، در حال بازسازی دنیای گذشته با فهم آنچه در زمان حال و اینجا و اکنون اتفاق می‌افتد است. جلسه روانکاوی را می‌توان تبعیدی خودخواسته  دانست که در آن درمانجو برای کشف بخش­‌های ممنوع و غیرقابل قبول روان خویش به سرزمینی ناشناخته با قوانینی متفاوت سفر می‌کند که در نهایت حاصل آن تطبیق­‌پذیری و زیستنی جدید است. حاصل این نوع از «بودن»،  خودمختاری، توانمندی و صلح با هویت پنهان خویشتن می­‌باشد (سعید، 2000) . فروید از دل تجربه مهاجرت خویش معنایی برای خود دست و پا کرده و از آن برای حل تعارضات درمانجو نیز استفاده می‌کند. درمانجو در جلسه‌ی درمان، برای رسیدن به صلح، چاره‌ای جز تجربه مهاجرت از دنیای هشیار به سرزمین ناهشیار ندارد. در دل این سفر است که تکلیف آنچه از دست رفته است مشخص می‌شود و فرآیند بازسازی اتفاق می‌افتد. درمانگر نیز در این مسیر از تجربه‌ی خویش و درمانجو کمک می‌گیرد و همراه این سفر خواهد بود. اگر این همراه، خود مهاجرت را تجربه نکرده باشد چگونه می‌تواند همراهی مطلوبی با درمانجو داشته باشد؟ به گفته سعید (2000)

«مهاجران به دلیل طی کردن فرآیند انطباق‌پذیری فرهنگی سرزمین جدید، علاوه بر فرهنگ مادری خود، از سرمایه‌های فرهنگی سرزمین دیگری نیز برخوردارند که این می‌تواند در امر درمانگری باعث کاهش قضاوت­‌های تند و تیز و افزایش همدلی شود».

اتفاقی که برای فروید نیز رخ داده بود. اولین حلقه‌‌های فکری و شناختی محیط پیرامون فروید شامل چندین فرهنگ مختلف بود و همین امر می‌تواند توجیهی برای درک متفاوت فروید از روان آدمی در فضای پوزیتیوستی حاکم بر  آن دوره داشته باشد. درکی منعطف، آمیخته به فلسفه و هنر و علم (اسپرگل، 2012). هرچند فروید و پیشگامان بعد از وی نیز مهاجرت را به معنی حقیقی تجربه کرده‌اند، اما مسئله مهاجرت درمانگر در روان‌کاوی صرفا معطوف به جابه‌جایی مکانی نمی‌شود، بلکه استعاره‌ی مهاجرت و تبعید می‌تواند شامل تحت درمان قرار گرفتن درمانگر نیز باشد. روانکاو، با تجربه‌ی درمان، سفر خود را آغاز می‌کند و یکی از فواید این سفر توانایی وی در بالا رفتن توانایی همدلی با درمانجو است. همانطور که سعید (2000)، فرهنگ‌پذیری ثانویه را یکی از نکات مثبت مهاجرت می‌داند، تا زمانی که روانکاو زبان و فرهنگ ناهشیار را نشناخته و با آن منطبق نشود چگونه توانایی همدلی با درمانجو را خواهد داشت؟ و چگونه می‌تواند همراه درمانجو در سرزمین ناهشیار سفر کند؟ هر درمانگری ناچار است خود را در معرض این تجربه قرار دهد و در دوره‌های مختلف شغلی نیز این سفر باید بدون هیچ شرمی ادامه پیدا کند (فروید، 1937). از این منظر، درمان شدن روانکاو نه تنها امری بالینی بلکه چیزی فراتر از آن نیز می‌تواند قلمداد شود؛ تلاش برای به‌دست آوردن تجربه‌ای مشترک؛ معنایی که فروید از مهاجرت‌ها و تبعیدهایش بیرون کشیده است و ماحصل آن امروز به‌وجود آمدن دنیایی به اسم روانکاوی است.

مهاجرت با روانکاوی و روانکاوی با مهاجرت آمیخته است. می توان فرض کرد که تقریباً هر روانکاو یا کاندیدای روانکاوی چه مستقیم و چه غیرمستقیم با آموزه­‌هایی از روانکاوی رو به روست که مهاجرت در تشکیل آن­ها نقش عمده داشته است . به عنوان روانکاو، ما معتقدیم که در طول تجزیه و تحلیل آموزشی خود، اطلاعات و تجربیات آگاهانه و ناخودآگاه از هر تحلیلگر آموزشی به هر داوطلب، از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌شود. کلمات، عواطف، تداعی‌ها و غیره همیشه در حال انتقال ناهشیار هستند از این منظر، به احتمال زیاد تقریباً در هر فرآیند تحلیلی، تجربیات مهاجرت به نحوی در اتاق درمان حضور دارد (کلینگنبرگ، 2021).

تأثیر این جنبش‌های مهاجرتی بر روانکاوی ـ از نظر شخصی و نظری ـ بسیار بیشتر از آن چیزی است که ما اغلب می‌دانیم. از یک سو، «جنبه های خارجی» تأثیر مهاجرت مانند توسعه نظریه روانکاوی پس از مهاجرت، تأثیر روانکاوان مهاجر بر علومی مانند  پزشکی، روانشناسی و علوم انسانی و در حالت گسترده‌تر بر فرهنگ بدیهی است که بسیار زیاد است. از سوی دیگر «جنبه‌های درونی» مهاجرت مانند تأثیر بر ذهن، عواطف، نحوه تجربه خود و جهان، اضطراب‌ها، خیال‌پردازی‌های خود هشیار و ناهشیار آگاه و ناخودآگاه و … به عبارت دیگر در مورد دنیای درون روانی خود روانکاوان مهاجر. متأسفانه، گزارش‌های زیادی از این تجربیات از سوی تحلیلگران وجود ندارد. در ادبیات، توضیحات متفاوتی برای این موضوع پیدا می‌شود. یکی از دلایل ممکن است این باشد که تجربیات آنقدر طاقت‌فرسا بودند که باید تا حدی سرکوب می‌شدند. بی‌میلی جریان اصلی روانکاوی برای پرداختن به عوامل جامعه شناختی، تاریخی و فرهنگی در زندگی درمانجویان مهاجر امری نسبتا مشهود در ادبیات روانکاوی است. دلیل این پدیده را می‌توان خواهشی ناهشیار برای فراموشی شکاف­‌های آسیب‌زای زندگی خود دانست. این جملات از هاینز کوهات نشان دهنده دردی است که جامعه روانکان مهاجر با خود حمل کرده‌اند:

در درون من دو زندگی متفاوت وجود دارد که به نظر می‌رسد هیچ پلی بین آن­ها نیست. به وضوح نمی‌توانم کلمات مناسبی برای توضیح واضح احساساتم نسبت به وطنم را پیدا کنم. پدرم، پدر بزرگ و مادربزرگم به زبان وینی صحبت می کردند. من جزوی از محیط خویش بودم و حال این شکاف به‌وجود آمده غیر قابل فهم است.

روانکاوها نمی‌خواستند توجه دیگران (و خودشان) را به اتفاقات ناگوار گذشته و خاستگاه قومی و ملی خود جلب کنند (اختر، 1999). تاثیر این اتفاق به وضوح در امر تکنیک و نظریه خود را نشان می‌دهد.

منابع

Akhtar, S. (1999). Immigration and identity: Turmoil, treatment, and transformation. Jason Aronson.

Anzieu, (1986). Freud’s self-analysis. Tr. P. Graham. The International PsychoAnalytical Library, 118: 1–596. London: The Hogarth Press and the Institute of Psycho-Analysis.

Beltsiou, J. (2016). Immigration in psychoanalysis. London: Routledge.

Freud, S. (1938). Letter from Sigmund Freud to Max Eitingon, 6 June 1938. In Freud, E.L. (ed.) (1961) Letters of Sigmund Freud 1873–1939. London: The Hogarth Press pp. 444–6

Freud, S. (1939). Moses and monotheism, SE, XXIII. London: Hogarth Press

Freud, S. (1963). Analysis terminable and interminable. In P. Rieff (Ed.), Sigmund Freud: Therapy and technique (pp. 233-271). New York: Collier., (Original work published 1937)

Jones, E. (1953). Sigmund Freud: Life and work. Volume 1: The young Freud, 1856–1900. New York, NY: Basic Books.

Makari, G. (2008). Revolution in mind: The creation of psychoanalysis. New York, NY: Harper Perennial.

Said, E. (2000) “Reflections on Exile” in Reflections on Exile and Other Essays. Cambridge, Mass.: Harvard University Press.

Spergel, M. (2012)”Exile and Return: The Intersection Between Philosophy, Psychoanalysis, and the Dramatic Imagination” in Other/Wise vol. 7.

White, K., & Klingenberg, I. (Eds.). (2020). Migration and Intercultural Psychoanalysis. Karnac.

اشتراک گذاری:
نمایش دیدگاه ها (0)

دیدگاهتان را بنویسید