یکی از اهداف مددکاری اجتماعی[1] از قرن 19 کمک به مهاجران برای ادغام[2] راحتتر درون جامعه هدف بوده است. اما از ابتدای شکلگیری این رشته، یک مدل یا رویکرد اساسی برای پاسخگویی به برخی سوالات بنیادی – مانند هدف نهایی ادغام افراد در جامعه یا پیشفرضهای مددکاران در زمینهی کار با مهاجران – به شدت احساس میشود. پیشفرضهای مددکاران از این جهت اهمیت دارند که ممکن است آنان را ناخواسته به ابزاری سرکوب بر علیه مهاجران تبدیل کنند.
نکته: منظور از مهاجران در مطالعه پیشرو مهاجران بامهارت[3] هستند که به شکل داوطلبانه مهاجرت کردهاند، نه پناهجویانی[4] که مجبور به ترک وطن شدهاند.
مددکاری اجتماعی معاصر را میتوان از جوانب مختلفی بررسی کرد، مانند مسائل کنونیای که با آنها درگیر است یا راهحلهایی که برخی از محققین آن ارائه دادهاند (که شامل استفاده از مدلهای از پیش ساخته شده – مثلا به عاریت گرفته شده از دیگر علوم –، ساخت مدلهای کاملا جدید مبنی بر ارتباط با مهاجران، یا بهرهگیری از مطالعات موردی در زمینه مسائل خاص مربوط به مهاجرت میشود). یکی از پیشفرضهای تاریخی مددکاری اجتماعی، یکی دیدن ادغام مهاجران در جامعه با یکسانسازی[5] کامل آنهاست. با اینکه این سیاست امروزه کمتر به شکل واضح و علنی بیان میشود، اما با این وجود بخشی از سیاستهای مهاجرتی کشورها در حوزههای ورود مهاجران، اسکان آنها و دیگر مسائل اقتصادی-اجتماعی همچنان بر اساس این پیشفرض سامان یافتهاند.
از جمله کشورهایی که به صورت رسمی این سیاست را کنار گذاشته کاناداست که از سال 1988 سیاست چندفرهنگی[6] خود را اعلام کرده. اما در کانادا نیز تا سال 1978 سیاست رسمی سیاست یکسانسازی کامل مهاجران درون فرهنگ غالب بود، امری که مشکلات بسیاری را برای افراد متعلق به اقلیتهای قومی و دینی ایجاد میکرد. اما اکنون که سیاست یکسانسازی کنار گذاشته شده و به جای آن بحث ادغام مبتنی بر چندفرهنگی مطرح میشود، باز هم در بعضی موارد از مهاجران انتظار میرود که در سطح رفتاری جذب فرهنگ غالب شوند بدون اینکه فرصتی برای ادغام سیستماتیک داشته باشند.
موضوع قابلتوجه دیگر بحث فرهنگپذیری[7] است. براساس برخی مدلهای موجود در مددکاری اجتماعی، فرهنگپذیری مهاجران چهار نوع متفاوت دارد: ادغام (پذیرش فرهنگ جدید در کنار فرهنگ قدیمی)، یکسانسازی (پذیرش فرهنگ جدید و رد فرهنگ قدیمی)، جدایی[8] (پذیرش فرهنگ قدیمی و رد فرهنگ جدید)، و به حاشیه رانده شدن[9] (رد فرهنگ جدید و فرهنگ قدیمی).
با این حال، این مدل نیز از انتقاد بیبهره نمانده است. منتقدین معتقدند نظریه فرهنگپذیریای که به این شکل ارائه شود اشکال مختلفی که فرهنگپذیری افراد ممکن است داشته باشد را نادیده میگیرد و همچنین به تغییر شرایط اجتماعی-اقتصادی مهاجران توجهی نمیکند. علاوه بر آن، با اینکه این مدل در ظاهر هر چهار نوع فرهنگپذیری را به رسمیت میشناسد، اما در عمل ادغام را توصیه میکند و به همین دلیل بقیه انواع فرهنگپذیری نوعی آسیب و بیماری انگاشته میشوند. این بیماریانگاری سبب میشود مهاجرانی که به نظر به اندازه کافی برای فرهنگپذیر شدن تلاش نمیکنند بیمار محسوب شوند، در حالی که رفتار آنها ممکن است پاسخی طبیعی به شرایط طرد اجتماعی و تبعیض باشد.
یکی از چالشهایی که مهاجران با آن روبهرو میشوند مشکلات شغلی است. مطالعات در این زمینه به دو حیطه کلی پرداختهاند: مشکلاتی که باید به شکل فردی و با کمک خدمات اجتماعی از پس آنها برآمد (مانند اسکان، مهارت زبانی، اشتغال) و مشکلات سیستماتیکی که باید در سطح اجتماعی حل شوند (مانند عدم قبول مدارک خارجی توسط کارفرمایان یا نژادپرستی). برای بررسی عینی این مسائل، میتوانیم به مطالعهای که روی مهاجران بامهارت چینی انجام شده اشاره کنیم.
طبق نتایج این مطالعه، اصلیترین چالشی که مهاجران با آن دست و پنجه نرم میکردند (همانطور که اشاره شد) چالش شغل بوده است. تقریبا تمام شرکتکنندگان مطالعه (که مشغول به تحصیل نبودند) بیکار بودند یا مشاغل پارهوقت داشتند. بسیاری از این افراد نیز مجبور شده بودند شغلهایی پایینتر از سطح تخصص خود را برگزینند یا به طور کلی حیطه تخصص خود را تغییر دهند (مانند مهندسی که به حسابداری روی آورده بود). بسیاری از کسانی که به تحصیل روی آورده بودند به این دلیل چنین تصمیمی گرفتند که با مشکلات شغلی کنار بیایند و بتوانند از طریق تحصیل در دانشگاههای کانادا شغل بهتری برای خود دست و پا کنند. علاوه بر آن، افراد در زمینه ترفیع شغلی نیز با مشکل مواجه بودند.
چنین چالش گستردهای سبب میشد سلامت روان این مهاجران تحت تاثیر قرار گیرد (به خصوص افسردگی)، مشکلاتی که با زبان کشور مقصد داشتند برجسته شود، دچار مشکلات خانوادگی شوند (مثلا یکی از زوجین به دلیل بیکاری به چین بازمیگشت)، با فقر دست و پنجه نرم کنند و با بودجه بسیار کمی زندگی کنند، و هویتشان دچار تغییرات اساسی شود یا از دست برود (از دست دادن هویت حرفهای، پایین آمدن جایگاه اجتماعی و ظهور هویتهای بینملیتی).
این مطالعه به تجربه مهاجران در استفاده از خدمات اجتماعی نیز توجه داشت. بسیاری از این افراد از خدماتی مانند برنامههای اسکان اولیه، یادگیری زبان انگلیسی، مشاوره شغلی، برنامههای بهداشتی و خدمات بارداری استفاده کرده بودند. برنامههای سلامت روان عموما کمتر استفاده میشدند مگر اینکه مشکل به حد بحرانیای رسیده باشد. البته باید اشاره کرد که این خدمات محدودیتهایی داشتند و فقط برای مهاجرانی که در سه سال گذشته به کانادا آمدهاند ارائه میشدند. بهعلاوه، بسیاری از مهاجران گزارش دادند که کارگاههایی که برای تقویت زبان یا کاریابی برگزار میشدند بسیار کلی بودند و فایده زیادی برای آنها نداشتند.
با این حال، تعداد قابلتوجهی از نهادهای خدماتی نسبت به نیازهای ویژه اقلیتها حساس شدهاند و به همین دلیل هنگام استخدام افراد به ویژگیهای قومی، زبانی و اجتماعی آنها توجه میکنند. بر همین اساس تعدادی از کسانی که به ارائه خدمات اجتماعی به مهاجران مشغولند خود مهاجر هستند. با این وجود، همچنان بسیاری از نهادها و موسسات بزرگتر یا قدیمیتر همچنان با پیشفرضهایی ناصحیح، نیازهای فرهنگی مهاجران را در نظر نمیگیرند. برای مثال، برخی از موسسات فقط زمانی از مشاوری همزبان با مهاجران استفاده میکنند که فرد قادر به انگلیسی صحبت کردن نباشد، و هدف از این کار را ادغام هرچه بیشتر مهاجر در جامعه کانادا میدانند. برخی نیز تصور میکنند ادغام فرد در «فرهنگ کانادایی» اهمیت بالایی دارد، اما درباره تعریف این فرهنگ اختلافنظر زیادی وجود دارد و برخی آن را با فرهنگ سفیدپوستان ساکن کانادا یکسان میپندارند.
در ادامه، با اینکه بسیاری از مددکاران اجتماعی که خود مهاجر هستند سعی دارند تا محیط مناسبتری برای مهاجران فراهم کنند، اما اکثر این مددکاران در سازمانهای دولتی مشغول به کار هستند که پیشفرضهای یکسانسازی محور را به شکل ضمنی ترویج میکنند، و برخی مددکاران نیز خود به چنین پیشفرضهایی باور دارند و آن را بهترین مسیر برای مهاجران همانند خود میدانند.
برای حل مسائلی که به آنها اشاره شد، نویسنده مقاله مدلی ضداستثماری[10] برای مددکاری اجتماعی متمرکز بر مهاجران پیشنهاد میکند که رابطه مستقیمی با عدالت اجتماعی دارد و هویتهای درهمتنیده[11] مهاجران را نیز لحاظ میکند. در این مدل، مهاجرانی که از خدمات اجتماعی استفاده میکنند به عنوان افرادی توانمند و دارای عاملیت شناخته میشوند و به چشم یک همآموزنده و همراه[12] در مسیر یافتن خدمات مورد نیاز دیده میشوند، نه یک دیگری متفاوت.
مهاجران، بزرگسالان مستقلی به حساب میآیند که در ابتدای مسیر مستقر شدن نیاز به اطلاعات و راهنمایی دارند، اما خود بهتر از همه میتوانند تصمیم بگیرند که هدفشان از استقرار در کشور مقصد چیست و در نتیجه چه خدماتی برای آنان مناسبتر است. همچنین هویتهای درهمتنیده افراد از نظر وابستگی به کشور/کشورهای مبدا/مقصد در نظر گرفته میشود.
مزایای فرهنگپذیری در فرهنگ غالب (مانند یافتن راحتتر شغل) صراحتا بیان میشوند به جای اینکه به شکل ضمنی در فرآیند مددکاری جریان داشته باشند. معایب و مضرات چنین فرهنگپذیریای نیز بیان میشود تا مهاجر بتواند برای خود تصمیم بگیرد که ترجیح میدهد کدام مسیر را انتخاب کند و در صورت نیاز از راهنماییهای مددکار در تصمیمگیری بهره ببرد.
در نهایت، مددکاران اجتماعی باید توجه داشته باشند که حتی اگر خود مهاجرند و هویتهای درهمتنیده به حاشیه رانده شده دارند، در عین حال در رابطه متخصص-مراجعهکننده دست بالا را نسبت به مهاجری که به آنها مراجعه کرده دارند و باید مراقب باشند ناخواسته به ابزار سرکوب بر علیه مراجع تبدیل نشوند.
[1] social work
[2] integration
[3] skilled immigrants
[4] refugees
[5] assimilation
[6] multiculturalism
[7] acculturation
[8] separation
[9] marginalization
[10] anti-oppressive framework
[11] intersectional identities
[12] co-learner and ally
منابع
Sakamoto, I. (2007). A Critical Examination of Immigrant Acculturation: Toward an Anti-Oppressive Social Work Model with Immigrant Adults in a Pluralistic Society. British Journal of Social Work, 37(3), 515–535. https://doi.org/10.1093/bjsw/bcm024