به طور کلی، رواندرمانی کمک کردن به آدمیان برای سازگاری و حل گسترهی وسیعی از اختلالات روانی و دشواریهای هیجانی است. این کمکرسانی از طریق گفتوگوی انسانی انجام میشود. رویکردهای بسیار متنوعی به رواندرمانی وجود دارد؛ از رویکردهای نوترِ شناختی-رفتاری، درمانهای مبتنی بر ذهنآگاهی گرفته تا رویکرد پیشینهدار[1] روانکاوی.
در درمان تحلیلی بیمار در انتخاب کردن آزاد است.
مارک روفالو
بعضی از درمانگران مانند من، با اتخاذ رویکردی خاص، درمان را از طریق چهارچوب نظریِ معینی پیش میبرند درحالی که باقی درمانگران – چهبسا بیشتر آنها- خود را التقاطی مینامند. درمانگران التقاطی بر مبنای مشکل هر بیمار خاص با استفاده از بینشهای به دستآمده از رویکردهای مختلف، درمان را پیش میبرند. البته این رویکرد محدودیتهای اساسیای نیز دارد. به قول معروف درمانگر ممکن است همهکاره و هیچکاره بشود.
وقتی سخن از روانکاوی- قدیمیترین مکتب رواندرمانی- به میان میآید، عناصر متعددی آن را از مکاتب دیگر متمایز میکند. عناصر پیشگفته شامل تاکید بر رشد روانی در طول زندگی، انتقال و انتقال متقابل، پویشهای روانشناختی زیربنایی، مقاومت و مکانیزمهای دفاعی میشوند.
هرچند نگارنده باور دارد اساسیترین عامل تمایزبخش روانکاوی از رویکردهای درمانی دیگر، حفظ خودمختاری بیمار است. کوتاه سخن، روانکاوی آزادی را ارزشمند میداند.
پژوهشگرانی چون سز(Szasz) نسبت روانکاوی با مفهوم آزادی را بررسی کردهاند اما مفهوم آزادی معمولا در فلسفهی سیاسی موضوع بحث قرار میگیرد تا روانکاوی. درواقع، به نظر میآید بسیاری از متفکران روانکاوی اهمیت تاریخی داده شده به آزادی و خودتعینبخشی[2] بیمار به دست فروید و پیروانش را نادیده گرفتهاند.
بنابراین روشن است که از روزهای آغازین تولد روانکاوی، این رشته بر باور به خودتعینبخشی تمام و کمال بیمار تاکید داشته است. اگر هدف درمان روانکاوانه رها ساختن بیمار از زنجیرهای دست و پا گیر علائم اوست (درواقع گسترش دادن و حمایت از مرزهای آزادی فردی او)، پس درمانگر نباید به امر و نهی کردن بیمار خود دربارهی مسائل گوناگون بیافتد. به بیان دیگر، نقش رواندرمانگر تحلیلی نه هدایت کردن مراجع در تصمیمهای زندگی اوست بلکه تحلیل، درک کردن و مفهوم کردن (تجربهی بیمار) است. ( کار با مراجعانی که خطری جانی برای خود یا دیگران ایجاد میکنند تفاوت دارد که البته از حوصلهی بحث حاضر به دور است.)
اکنون باید پرسید روانکاوی از چه جهت با درمان شناختی-رفتاری، عمومیترین نوع رواندرمانی موجود در امروزِ روز، فرق دارد؟ درمانگر در این رویکرد نقشی فعال در اشاره و روشن کردن الگوهای رفتاری و افکار غیرعقلانی مراجع دارد و همینطور مراجع را به انجام تکالیفی برای تغییر در این راستا هدایت میکند. بنابراین، درمان شناختی-رفتاری، نوعی هدایتگر از رواندرمانی است که در آن خودمختاری بیمار به نام مداخلات درمانی محدود میشود. این امر دربارهی درمان رفتاری دیالکتیکی، درمان عقلانی-هیجانی-رفتاری و رویکردهایی از این دست نیز صادق است.
هرچند در آغاز تمایز طرح شده میان روانکاوی و سایر رویکردهای رواندرمانی چشمگیر نیست، اما نتایج عمیقی را برای درمان به بار میآورد. بیماری افسرده را در نظر بگیرید. در درمان شناختی-رفتاری، به او گفته میشود که افکار منفیبافانهی او، علت افسردگی یا حداقل عامل بدترشدن خلق اکنون او هستند. درمانگر حتی گاهی مستقیما، منطقی بودن این افکار را به چالش میکشد. در مقابل، روانکاو همدلانه باورها و احساسات مراجع را میپذیرد و (به جای مقایسهی آنها با واقعیت بیرونی و تعیین صدقشان) در یک همکاری مشترک به بررسی ریشهها و معنای آن باورها میپردازد.
شاید هیچ وضعیت بالینیای به اندازهی بیمار وسواس-جبری تمایز فلسفیِ روانکاوی و درمان شناختی-رفتاری را به خوبی توضیح ندهد. درمانگر شناختی رفتاری به عنوان شرطی برای درمان از بیمار وسواسی میخواهد که از رفتار وسواسی در طول دورهی درمان دست بکشد. از سوی دیگر روانکاو چنان درخواستی از مراجع ندارد. تنها شرط شروع درمان، میل بیمار به ارزیابی دروننگرانهی خود است. اگر بیمار در طول دورهی درمان رفتارهای وسواسی خود را ادامه دهد، آنها به به مثابهی بخشی از فرآیند درمان در نظر گرفته میشوند.
گفته شده است سرچشمه اثرگذاری و ارزشمندی درمان روانکاوانه در تمرکز آن بر آزادی در توافق درمانی است.(Szasz, 1965) بیمار با شناخت ریشه و معنای رفتار خود در گرفتن تصمیمهای مستقل[3] و خود آغازگر تواناتر میشود. تغییری که خواستنیتر از دگرگونیِ تحمیلشده بر بیمار از سوی درمانگر است.
همچنین، هنگامی که درمانگر تحلیلی از موضع خنثای خود منحرف میشود، این انحراف خود را به صورت فعال در رابطه با بیمار نشان میدهد به عنوان مثال، محدود کردن خودمختاری بیمار و به شکل بروزی از انتقال متقابل درمانگر تفسیر میشود. از آنجایی که درمانگران انگشتشماری به این فرآیندهای انتقال متقابل توجه دارند، این رفتارها و انگیزههایشان معمولا ارزیابی نمیشوند.
درمانگر تحلیلی از این رو، میبایست شخصا اخلاق آزادی را بررسی کند و از هرگونه میل به کنترل کردن بیمار، خود را خالی کند. فرد مستبد[4]، روانکاو بسیار ناکارآمدی میشود.
[1] time-honored
[2] Self-determination
[3] self-directed
[4] authoritarian
منابع
Freud, S. (1914). Remembering, repeating, and working through (Further recommendations in technique of psychoanalysis II). In J. Strachey (Ed. And Trans.). The standard edition of the complete psychological works of Sigmund Freud, Volume XII (1911-1913): The case of Schreber, papers on technique and other works, 145-156.
Szasz, T. S. (1965). The ethics of psychoanalysis: The theory and method of autonomous psychotherapy. New York, NY: Basic Books.